کوچولوی ناز من
درباره وبلاگ


سلام دوستان این وبلاگ پسر ماه من حامدجون خودمه که در دوم فروردین سال نودویک به دنیا اومد و زندگیمون رو پر از شیرینی کرد.....

پيوندها
تنهاتر از همیشه............بدون تو نمیشه
دخترک افغان
love
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دوست دارم و آدرس hamed091.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 114
بازدید ماه : 113
بازدید کل : 29999
تعداد مطالب : 48
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


موضوعات
خاطرات حامد

نويسندگان
مامان نرگس

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:, :: 16:12 :: نويسنده : مامان نرگس

روز جمعه تولد من بود ،روزشم که خیلی سرمنو حامد شلوغ بود  بعداز ظهرم که جایی دعوت بودیم از اون جا که برگشتیم حامد خوابید ،بابایی تا بیرون کاری داشت رفت و اومد اما حامد هنوزم خواب بود بابایی برای من کیک تولد اورده بود دستش درد نکنه.اما چون حامد خواب بود منو بابایی تصمیم گرفتیم فردا شب جشن بگیریم که حامد هم بیدار باشه و شریک شادیامون بشه.

فردا شبم حامد بازم خوابید تا صبح روز بعد،بالاخره یکشنبه شب تا حامد نخوابیده بود یه جشن کوچیک و خودمونی گرفتیم حامد چون روزم تولد یکی از دوستاش رفته بودیم خیلی ذوق زده شده بود وشادی میکرد .بعدبا حامد شمع و فوت کردم کلی بهمون خوش گذشت حامد هی میگفت از اون خوراکی هایی که رو میزه یکم بده بخورم . کادوی حامد بابایی یه تکپوش خیلی قشنگ وناز بود دست دوتاتون درد نکنه که بیادم بودین 

 
سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:, :: 15:43 :: نويسنده : مامان نرگس

سلام صد سلام حامد جون اینروزا خیلی شلوغ کاری میکنی  از بهم ریختن کمد لباس گرفته تا اتاق خواب خودت از نقاشی کشیدن فوق العاده لذت میبری و همش دوست داری تو کتاب داستانات نقاشی بکشی اونم از نوع خط خطی.

حالا واسه خودت اقایی شدی اکثر کلمه ها رو میتونی بگی .مامانی .بابایی .یاعلی.مه مه.توپ.هاپاما{هواپیما}داغ.به{اب}وخیلی کلمه های عجیب غریب دیگه که هنوز من اونا رو نمیفهمم.

فکر کنم یخچالمون که برای شما شده اسباب بازی روزی ده بیست بار میری بازش میکنی ببینی توش چه خبره.اگه گشنه باشی قابلمه رو از تو یخچال بغل میکنی ومیاریش به من میدی و میگی بزارم رو گاز گرم بیاد تا بخوری همشو.

کلیدم شده براتون یه سرگرمی  تا میام در کمد وباز کنم میبینم کلید بی کلید هیچکدومشون نیست حالا بگرد که بگرد کل خونه رو تقریبازیرو رو میکنم تا پیدا کنم از دست این پسر گلم.

خلاصه یکی دوتا که نیست ،اون روز بایکی از دوستات مشغول توپ بازی بودی که یهو دیدم گلدون از رو اپن سقوط کرد و شکست .

حالاخدا رو شکر خودت طوری نشدی ، عیب نداره سرت سلامت باشه از این اتفاقا زیاد میفته ولی ته دلم یکمی ناراحت شدم چون هنوز 4ماه نشده بود خریده بودمش.

 
شنبه 6 مهر 1392برچسب:, :: 21:51 :: نويسنده : مامان نرگس

بوسهوای چشمتون روز بد نبینه بعد از واکسن زدن حامد خیلی تب کرد   .

 

 

تازه فرداش حالت اینقد بد بود که نگو نمیدونم چرا اینطور شد دفعه های پیش که این جوری تابحال نشده بودی .شب اصلا من و بابایی خوابمون نبرد چون شما هرچی خورده بودی تا صبح بالا اوردی و همش تو خواب ضد حال میخوردی.

شاید واسه دندون جدیدت باشه ؛نمیدونم اما انشاالله زودتر خوب بشی چون فکر میکنم خیلی ضعیف شدی الاهی مامان هیچ وقت داغتو نبینه.

بوسهدوستت دارمبوسه

 
سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:, :: 14:59 :: نويسنده : مامان نرگس

عزیز هجده ماهه من امروز اخرین روز هجده ماهگیت با آن واکسن ها تمام شد و تبدیل به اولین روز نوزده ماهگی شد .

اصلا باورم نمیشه چقد زود بزرگ شدی کوچولوی ناز من خیلی دوستت دارم .

الان که دارم مینویسم خودت ناز گرفتی خوابیدی هی دستمو میکشیدی و میبردیم جای تخت و بهم میگفتی لالا..مه مه یعنی خوابم میاد و شیرمیخوام قربون اون طرز صحبت کردنت بشم

 
سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:, :: 14:21 :: نويسنده : مامان نرگس

سلام  امروز حامد جونم یک نیم سالگیش تموم شد وباید میبردم بهداشت واکسنشو بزنه .وای خیلی دلهره داشتم من از حامد بیشتر میترسیدم ،چون اصلا دلم نمیاد گلم دردش بگیره یا جایی درد کنه.

اول که به عمه ش گفتم مادرجون حامدو بگو فردا بیاد ببریم با هم واکسن بزنیم که نمیدونم چرا نیومد ،دیگه بالاخره زنگ زدم دوستم اومد با اون حامدو بردیم.

خوبه قبلش به بابایی گفته بودیم بره برامون وقت بگیره زیاد الاف نشیم.

اول کنترل وزن15.500

قد 90

دور سر 51

بعد از کنترل نوبت واکسن رسید تو دلم برات ایتلکرسی میخوندم.

اقای سالاری واکسن دستتو زد چنان دادی کشیدیی که دلم ریش شد تازه هنوز پای کوچولوت مونده بود واسه واکسن پات که خیلی بیتابی کردی .

جان بمیرم برات بزرگ شدی فراموش میکنی پسرم بعد از چند دقیقه گریه بالاخره اروم شدیو با هم دیگه اومدیم خونه ،راستی دست خاله درد نکنه مامان مهدی رو میگم امروز خیلی بهمون کمک کرد.

 
پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:, :: 22:44 :: نويسنده : مامان نرگس

سلام ناز نازی من این روزا خیلی قشنگ بازی میکنی ،میری یه گوشه میشینیو اجربازیاتو پهن میکنی رو زمین برا خودت چیزای عجیب غریب و قشنگ درست میکنی  در ضمن خیلیم پسر خوب و حرف گوش کنی هم شدی هر چی بهت میگیم میفهمی وسریع انجام میدی  فقط بعضی اوقات اگه جیغ نکشی که ماهترم میشی البته تقصیری هم نداری نمیتونی مارو صدا کنی و فقط با همون هه هه هه  مارو صدا میکنی ،نمیدونی چقدر دارم ثانیه شماری میکنم برای اون روزی که شما منو با اون دهن کوچولو صدا کنی مامان وای خدای من چند وقته دیگه باید صبر کنم تا پسرم منو صدا بزنه.مطمِنم اون روز خیلی خوشحال میشم و برات یه کادو میخرم

 
پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:, :: 21:51 :: نويسنده : مامان نرگس

تو رو جون من ببین اینجا چقد ناز و خوشگل اومدی مثل این اقا دکتراچه تیریپی برداشتی گل من

اینجا حامد عصبانی شده از بس ازش عکس گرفتم

 
سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:, :: 23:18 :: نويسنده : مامان نرگس

 
سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:, :: 22:34 :: نويسنده : مامان نرگس

 

 

اینجا تو تازه برای اولین بار قدمای کوچیکتو تو خونه گذاشتی و خونه مونو غرق شادی کردی .ببین چه ناز تو تختت خوابیدی.فدات بشم گلکم

 

 
سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:, :: 21:46 :: نويسنده : مامان نرگس

سلام اینم عکس شش ماهگی حامد که بالاخره با کمک مامان ویانا جون تونستم اپلود کنم،از این به بعد همه شو برات میذارم.