|
یک شنبه 30 تير 1392برچسب:, :: 14:33 :: نويسنده : مامان نرگس
نشد كه وقتي باهاش بازي ميكني ازت عكس بگيرم ماماني..انقدر كه دوربين دوست داري تا دوربينو ميبيني ديگه حواست ميره به دوربين حسابي
اي واي از دست اين عروسك كم حرف.. هم قد و قواره ي خودته ولي نميدونم چرا به خوبيه تو حرف نميزنه و حسابي اعصاب تو رو خرد ميكنه! الان كه دارم برات مينويسم توي تختت با عروسك خان(!) درگيري..قربون اون روابط عمومي بالات برم من! گذاشتمش جلوت كه باهم يه كم حرف بزنين..تو سر حرف و باز كردي و يه چيزايي شبيه بيز بيز بهش ميگي ولي عروسك كوچولو جوابتو نميده و تو رو عصباني ميكنه.. اي بابا..مثل اينكه اين عروسك براي تو داداش بشو نيست و حسابي عصبانيت كرده..بايد نوشتن و تموم كنم و به داد پسر كوچولوم برسم.
![]()
شنبه 29 تير 1392برچسب:, :: 14:52 :: نويسنده : مامان نرگس
سلام دوستان عزیز فرا رسیدن ماه مبارک رمضان رو به همه عزیزان تبریک میگم ![]()
شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 22:33 :: نويسنده : مامان نرگس
سلام دوستان عزیز امروز من برای ششمین بار خاله شدم وحامدجونم یه پسر خاله جدید به پسرخاله هاش اضافه شد.اسم این نی نی کوچولو رو چون تو ماه شعبان هستیم گذاشتیم محمد مهدی . خیلی نازو کوچولویه دیشبم همه خاله ها ومادرجونو، عمه های محمد مهدی خونه اونا خوابیدیم بقول خواهرشوهر ابجیم شبنشینی داشتیم. ان شاال...ه که پسر خوبو حرف گوش کنی بشه و ابجی معصومه رو زیاد اذیت نکنه . خدایا به همه ما سلامتی بده، ![]()
شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 22:15 :: نويسنده : مامان نرگس
دیروز داشتم به پسر گلم نگاه میکردم یهو چشمم به پاهاش افتاد وای پاهای عسلکم تاول زده با خودم گفتم یعنی کفشاش براش کوچیک شده خندیدمو گفتم چه زود قرار شد یه کفش جدید براش بخریم برای گل نازم. اما نه امروز دیدم دستاشم تاول زده ،بعد فهمیدم که نه بابا تاول نیست یعنی چی میتونه باشه خیلی نگران شدم خونه خاله معصومه بودیم،خاله معصومه گفت:اگه اشتباه نکنم اینا ابله مرغونه چند ساله پیش نجمه رو هم گرفته بود تا دونه هاش زیاد نشده ببرینش دکتر. بابا جونی حامد تا اومد دنبالم گفتم : میگن حامد ابله مرغون گرفته باید ببریمش دکتر.بعد سریع گاز موتورو گرفتیم واومدیم به طرف خونه،نزدیکای خونه گفتم بیا ببریمش بهداشت شاید اونا هم چیزی بفهمن که چیه..... خلاصه بردیمو گفت نه ابله مرغون نیست. گفتیم : پس چیه؟ گفتن : بیماری ویروسی. چند تا شربت داد گفت اینارو که بخوره زودی خوب میشه نگران نباشین. ان شاءالله زودتر خوب بشی گلکم. خدایا شکرت
![]()
یک شنبه 2 تير 1392برچسب:, :: 19:0 :: نويسنده : مامان نرگس
کودکي که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسيد: “ميگويند فردا شما مرا به زمين ميفرستيد، اما من به اين کوچکي و بدون هيچ کمکي چگونه ميتوانم براي زندگي به آنجا بروم؟” ![]()
![]() |