کوچولوی ناز من
درباره وبلاگ


سلام دوستان این وبلاگ پسر ماه من حامدجون خودمه که در دوم فروردین سال نودویک به دنیا اومد و زندگیمون رو پر از شیرینی کرد.....

پيوندها
تنهاتر از همیشه............بدون تو نمیشه
دخترک افغان
love
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دوست دارم و آدرس hamed091.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 131
بازدید ماه : 130
بازدید کل : 30016
تعداد مطالب : 48
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


موضوعات
خاطرات حامد

نويسندگان
مامان نرگس

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
یک شنبه 30 تير 1392برچسب:, :: 14:33 :: نويسنده : مامان نرگس

نشد كه وقتي باهاش بازي ميكني ازت عكس بگيرم ماماني..انقدر كه دوربين دوست داري تا دوربينو ميبيني ديگه حواست ميره به دوربين حسابي

 

اي واي از دست اين عروسك كم حرف..

هم قد و قواره ي خودته ولي نميدونم چرا به خوبيه تو حرف نميزنه و حسابي اعصاب تو رو خرد ميكنه! الان كه دارم برات مينويسم توي تختت با عروسك خان(!) درگيري..قربون اون روابط عمومي بالات برم من! گذاشتمش  جلوت كه باهم يه كم حرف بزنين..تو سر حرف و باز كردي و يه چيزايي شبيه بيز بيز بهش ميگي ولي عروسك كوچولو جوابتو نميده و تو رو عصباني ميكنه..

اي بابا..مثل اينكه اين عروسك براي تو داداش بشو نيست و حسابي عصبانيت كرده..بايد نوشتن و تموم كنم و به داد پسر كوچولوم برسم.

 

 
شنبه 29 تير 1392برچسب:, :: 14:52 :: نويسنده : مامان نرگس

سلام دوستان عزیز فرا رسیدن ماه مبارک رمضان رو به همه عزیزان تبریک میگم

 
شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 22:33 :: نويسنده : مامان نرگس

سلام دوستان عزیز امروز من برای ششمین بار خاله شدم وحامدجونم یه پسر خاله جدید به پسرخاله هاش اضافه شد.اسم این نی نی کوچولو رو چون تو ماه شعبان هستیم گذاشتیم محمد مهدی .

خیلی نازو کوچولویه دیشبم همه  خاله ها ومادرجونو، عمه های محمد مهدی خونه اونا خوابیدیم بقول خواهرشوهر ابجیم شبنشینی داشتیم.

ان شاال...ه که پسر خوبو حرف گوش کنی بشه و ابجی معصومه رو زیاد اذیت نکنه .

خدایا به همه ما سلامتی بده،

                              خداجونم شکرت

 
شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 22:15 :: نويسنده : مامان نرگس

دیروز داشتم به پسر گلم نگاه میکردم یهو چشمم به پاهاش افتاد وای  پاهای عسلکم تاول زده با خودم گفتم یعنی کفشاش براش کوچیک شده  خندیدمو گفتم چه زود

قرار شد یه کفش جدید براش بخریم برای گل نازم.

اما نه امروز دیدم دستاشم تاول زده ،بعد فهمیدم که نه بابا تاول نیست یعنی چی میتونه باشه خیلی نگران شدم خونه خاله معصومه بودیم،خاله معصومه گفت:اگه اشتباه نکنم  اینا ابله مرغونه چند ساله پیش نجمه رو هم گرفته بود تا دونه هاش زیاد نشده ببرینش دکتر.

بابا جونی حامد تا اومد دنبالم گفتم : میگن حامد ابله مرغون گرفته باید ببریمش دکتر.بعد سریع گاز موتورو گرفتیم واومدیم به طرف خونه،نزدیکای خونه گفتم بیا ببریمش بهداشت شاید اونا هم چیزی بفهمن که چیه.....

خلاصه بردیمو گفت نه ابله مرغون نیست.

گفتیم : پس چیه؟

گفتن : بیماری ویروسی.

چند تا شربت داد گفت اینارو که بخوره زودی خوب میشه نگران نباشین.

ان شاءالله  زودتر خوب بشی گلکم.

               خدایا شکرت

    

 
یک شنبه 2 تير 1392برچسب:, :: 19:0 :: نويسنده : مامان نرگس

کودکي که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسيد: “مي‌گويند فردا شما مرا به زمين مي‌فرستيد، اما من به اين کوچکي و بدون هيچ کمکي چگونه مي‌توانم براي زندگي به آنجا بروم؟”
خداوند پاسخ داد: “از ميان تعداد بسياري از فرشتگان، من يکي را براي تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداري خواهد کرد.” اما کودک هنوز مطمئن نبود که مي‌خواهد برود يا نه: “اما اينجا در بهشت، من هيچ کار جز خندين و آواز خواندن ندارم و اينها براي شادي من کافي هستند.”
خداوند لبخند زد: “فرشته تو برايت آواز مي‌خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهي کرد و شاد خواهي بود.”
کودک ادامه داد: “من چطور مي توانم بفهمم مردم چه مي‌گويند وقتي زبان آنها را نمي دانم؟”
خداوند او را نوازش کرد و گفت: “فرشتة تو، زيباترين و شيرين‌‌ترين واژه‌هايي را که ممکن است بشنوي در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد که چگونه صحبت کني.”
کودک با ناراحتي گفت: “وقتي مي‌خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟”
ادامه در لينک زير
اما خدا براي اين سؤال هم پاسخي داشت: “فرشته‌ات، دستهايت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو ياد مي‌دهد که چگونه دعاکني.”
کودک سرش رابرگرداند وپرسيد: “شنيده‌ام که در زمين انسانهاي بدي هم زندگي مي‌کنند. چه کسي از من محافظت خواهد کرد؟”
- “فرشته‌ات از تو محافظت خواهد کرد، حتي اگر به قيمت جانش تمام شود.”
کودک با نگراني ادامه داد: “اما من هميشه به اين دليل که ديگر نمي‌توانم شما راببينم، ناراحت خواهم بود.”
خدواند لبخند زد و گفت: “فرشته‌ات هميشه درباره من با تو صحبت خواهدکرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من هميشه درکنار تو خواهم بود.”
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهايي از زمين شنيده مي‌شد. کودک مي‌دانست که بايد به زودي سفرش را آغاز کند.
او به آرامي يک سؤال ديگر از خداوند پرسيد: “خدايا ! اگر من بايد همين حالا بروم لطفاً نام فرشته‌ام را به من بگوييد.”
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: “نام فرشته‌ات اهميتي ندارد. به راحتي مي‌تواني او را مادر صدا کني.”